زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 6:54 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 326
نویسنده پیام
admin آفلاین


ارسال‌ها : 6
عضویت: 7 /2 /1394


جنگ های امام علی(ع)

سوال: با سلام خواهشمندم درباره جنگهاي حضرت علي(ع) توضيح مفصل دهيد. با تشكر

پاسخ: براي رسيدن به پاسخي جامع و كامل لازم است كه تمامي بحثهاي پيرامون جنگهاي سه گانه زمان حكومت اميرالمومنين علي عليه السلام بررسي شود لذا به نكات ذيل به دقت توجه فرماييد:

جنگ هاي سه گانه امام علي عليه السلام علل و مشروعيت آن ها:

مقدّمه

جنگ و كشتار در آيين مقدّس اسلام تنها براي دفاع از خود و آيين الهي و به عنوان آخرين راه كار ممكن مشروع شمرده شده و اصل ريختن خون انساني با قطع نظر از قيد مزبور، مذموم و مورد نهي قرار گرفته است. امام علي عليه السلام آن را از بدترين رسوم آيين جاهليت برمي شمارد و مي فرمايد: «أنتم معشر العرب علي شرِّ دينٍ... تسفكون دماءَكم»( نهج البلاغه، خطبه26)

حضرت در منشور معروف حكومتي خويش به مالك اشتر، وي را از هرگونه خون ريزي و بنيان نهادن حكومت بر جنگ و جدال، به شدت نهي مي كند: «ايّاكَ و الدماءَ و سفكها بغير حلّها...» و لا تقوّينّ سلطانك بسفكِ دمٍ حرامٍ.»(نهج البلاغه, نامه 53)

از منظر ديني و سياسي امام عليه السلام ، جنگ و جهاد نه ذاتي و قاعده، كه امري عرضي و اضطراري است. حضرت همين نگاه به جنگ را به شخص پيامبراكرم صلي الله عليه و آله نسبت مي دهد؛ مي فرمايد: پيامبر صلي الله عليه و آله مانند طبيبي سيّار بود كه نخست مرهم و داروهاي عادي را براي درمان زخم و مريض خود به كار مي بست و در صورت نياز و ضرورت، به داغ كردن محل زخم مي پرداخت.(نهج البلاغه, خطبه 107 )

نگاه عرضي به جنگ در مكتب علوي منحصر به عرصه هاي صلح و پيش از جنگ نمي شود، بلكه در مرحله جنگ و ميدان كارزار نيز حضرت به اين اصل خويش ملتزم بود؛ چنان كه در جنگ صفّين، وقتي برخي از ياران حضرت به سبّ معاويه پرداختند، حضرت به آنان سفارش نمود كه به جاي دشنام، از خداوند پاس داري خون دو طرف متخاصم و رويش صلح را طلب كنند.(نهج البلاغه, خطبه 197)

حال اين سؤال مطرح مي شود كه چه عاملي موجب شد حضرت از اين قاعده دست بردارد و در دوره كوتاه پنج ساله حكومت خويش، در سه جنگ، نه با كفار و مشركان، بلكه با مسلمانان به نبرد بپردازد؟ آيا حضرت براي اين جنگ ها دلايل كافي داشت؟ به ديگر سخن، مشروعيت و حقّانيت موضع امام عليه السلام را چگونه مي توان اثبات كرد؟ شيعيان به دليل پذيرش عصمت ائمّه، همه مواضع آنان را حق و مشروع مي دانند، اما بعضي از صحابه در خود عصر امام عليه السلام در حقّانيت موضع امام عليه السلام ترديد كردند و از شركت در جنگ ها به نفع هريك از طرفين امتناع مي ورزيدند كه در تاريخ، از آنان به «قاعدين» نام برده مي شود.( براي توضيح بيش تر درباره «قاعدين» و همچنين جزئيات جنگ هاي سه گانه ر.ك: دانش نامه امام علي عليه السلام ، ج 9) متاسفانه امروزه نيز همان تشكيكات قاعدين دوباره مطرح شده و مي شود و دوباره مي بينيم كه بعضي به تشكيلك در عملكرد آنحضرت پرداخته آنرا زير سوال مي برند لذا در ادامه، به اجمال، به بررسي عوامل شروع جنگ و اثبات مشروعيت موضع امام عليه السلام مي پردازيم:

جنگ اول. جنگ جمل (جهاد با ناكثان)

اولين جنگ حضرت با گروهي از پيمان شكنان به رهبري طلحه و زبير و عايشه اتفاق افتاد كه در تاريخ، به دليل نقض پيمانشان، از آنان به «ناكثين» تعبير مي شود. طلحه و زبير پس از خروج از مركز خلافت حضرت و شكستن بيعت خود، با همراهي و تشويق عايشه اولين جنگ را بر حضرت تحميل كردند. جنگ جمل در منطقه اي نزديك بصره در سال 36 ق اتفاق افتاد كه در مدت يك روز با كشته شدن ده هزار تن و به روايت ديگر، سيزده تا بيست هزار تن از جبهه ناكثين و با شهادت تنها ده نفر از جبهه امام عليه السلام با پيروزي قاطع حضرت به پايان رسيد.( ر.ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 39 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 346 / مروج الذهب، ج 2، ص 360)

عوامل شروع جنگ

نيم نگاهي به وضعيت و مواضع برپاكنندگان جنگ پيش از آغاز خلافت حضرت و پس از آن، ما را به انگيزه ها و علل شروع جنگ آشنا مي كند:

1. داعيه خلافت و رياست طلحه و زبير: طلحه و زبير، از محرّكان اصلي جنگ، از اصحاب معروف پيامبر بودند كه در جنگ هاي آن حضرت حضور گسترده و مؤثري داشتند. آنان از شخصيت هاي سياسي و اجتماعي آن دوران به شمار مي آمدند. آن دو در كنار ديگر رقيبان، به حكومت و خلافت پس از پيامبر صلي الله عليه و آله طمع داشتند. امام عليه السلام خود به اين نيت قلبي آنان آگاه بود.( نهج البلاغه، خطبه 148) آن دو با وجود سه خليفه پيشين نتوانستند به هدف ديرينه خودشان دست يازند. پس از قتل عثمان، مجددا به خلافت طمع ورزيدند، اما با انتخاب حضرت از سوي مردم، اميد آنان به يأس تبديل شد. در عين حال، انتظار داشتند به دليل موقعيت اجتماعي و سابقه جهادي آنان در جنگ هاي پيامبر، در حكومت امام عليه السلام داراي مقام و منصبي باشند، اما حضرت بنا به عللي «كه شايد مهمترين آن دنياطلبي آنان بود»، حكومت درخواستي آنان يعني حكمراني شام براي زبير و عراق براي طلحه را رد كرد(شيخ مفيد، الجمل، ص 164) و در امور حكومت با آنان مشاوره نكرد. اين امر براي آنان بسيار گران آمد، به نحوي كه به صراحت، از عدم مشاوره حضرت در امر حكومت با ايشان انتقاد كردند.( ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 196)دو عامل مزبور (محروميت از اصل خلافت و عدم مشاركت در حكومت) نقش بسزايي در ايجاد روحيه مخالفت و تقابل با امام عليه السلام در آن دو داشتند.

ب. عدم تحمّل عدل علوي: با شروع حكومت علوي، حضرت تمامي امتيازات دولتي اشخاص معروف از جمله طلحه و زبير را از بيت المال لغو كرد و سهم آنان مانند بقيه افراد عادي جامعه شد. طلحه و زبير به اين عدل حضرت و برابري حقوق آنان با حقوق يك شهروند عادي اعتراض كردند.( همان، خطبه 196 و نيز: شيخ طوسي، الامالي، ص 731 / محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 32، ص 30و9) اين عوامل موجب شد كه طلحه و زبير نتوانند حكومت عدل علوي را تحمّل كنند و براي دست يافتن به آمال و آرزوي هاي باطل خود، بيعت حضرت را نقض كردند و براي تشويق عايشه براي مقابله با حكومت علوي به سوي مكّه شتافتند.( الجمل، ص 67 / مروج الذهب، ج 2، ص 366 / الفتوح، ج2، ص 450)

ج. عايشه و خون خواهي عثمان: طلحه و زبير براي رسيدن به آمال ديرينه خود در مكّه، در مقام توطئه و براندازي حكومت علوي برآمدند و براي اجراي نقشه خود، به دنبال پيدا كردن يك مقام و شخصيت مقبول و مورد احترام ميان مردم بودند تا از طريق آن، مردم را با بهانه قراردادن خون خواهي عثمان، عليه حكومت حضرت تحريك كنند. آنان بهترين فرد را عايشه، همسر پيامبر، يافتند؛ چرا كه وي علاوه بر خويشاوندي با پيامبر(ص)، از ديرباز با حضرت روابط كينه توزانه اي داشت.( تاريخ طبري، ج 4، ص 544 / الكامل، ج 2، ص 348 / الجمل، ص 81؛ حضرت خود, ياغي شدن عايشه را سستي انديشه و به جوش آمدن كينه و عداوت ديرينه او مي داند كه مانند ديگ آهنگر به جوش آمده بود,نهج البلاغه،خ 156)

مهم ترين عاملي كه مردم عادي و جاهل را در جنگ با امام عليه السلام توجيه مي كرد، ادعاي خون خواهي از خليفه مقتول (عثمان) و تحويل قاتلان وي بود كه از سوي شخصيت هاي مقبول مردم مثل عايشه و طلحه و زبير، مطرح مي شد. مردم ناآگاه تحت تأثير احساسات خود، به جنگ با حضرت مبادرت ورزيدند.( تاريخ طبري، ج 4، ص 458 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 312 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 71)

د. تصرف بصره: كوشش هاي طلحه و زبير به بار نشست و با آماده سازي لشكري انبوه و همراهي عايشه، اولين جنگ به حكومت نوپاي علوي تحميل گرديد. آنان نخست با حيله و توطئه، شهر بصره را به تصرف خود درآورده، تعدادي از مأموران حضرت را به شهادت رساندند و بدين سان، شعله جنگ را روشن كردند.

اثبات حقّانيت جبهه امام عليه السلام

حال در اين جا به دلائل اثبات حقّانيت جبهه حضرت و باطل بودن جبهه مخالف اشاره مي شود:

1. روايات پيامبر: يكي از ملاك هاي تفكيك حق از باطل تعيين جبهه حق از سوي پيامبراكرم صلي الله عليه و آله ، امين وحي الهي است كه از سوي همه مسلمانان به عنوان حجّت و دليل معتبر پذيرفته شده است. با نگاهي به تاريخ، شاهد روايات متعددي از پيامبر صلي الله عليه و آله از طريق اهل تسنّن و تشيّع در رابطه با حق بودن حضرت هستيم. بعضي روايات به صورت مطلق، بر حق بودن حضرت دلالت مي كند؛ مانند روايت ذيل كه از طريق عامّه و خاصه نقل شده است: «عليٌّ مع الحق و الحق معَ عليٍّ اللّهمَّ ادر الحقّ مع عليٍ حيثما دار.»( كشف الغمة، ج 1، ص 143 / اعلام الوري، ج 1، ص 316 / المستدرك علي الصحيحين،ج3،ص135/تاريخ بغداد،ج14،ص321) در اين روايت، به تساوي حضرت با حق در تمام لحظات تأكيد شده است.

در روايت ديگري، پيامبر از خداوند مي خواهد كه دوستان امام عليه السلام را دوست بدارد و دشمنانش را دشمن، و كمك كنندگانش را ياري دهد و عنايت و توجه خود را از كساني كه دست از ياري وي برمي دارند قطع كند: «اللهّمَّ والِ من والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصر من نصره و اخذل من خذله.»( مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 254 و 964 / تاريخ دمشق، ج 42، ص 207 و 208 / الارشاد، ج 1، ص 176)

در روايات متعدد ديگري، رضايت حضرت علي عليه السلام رضايت پيامبر و اذيتش اذيت پيامبر توصيف شده است.( مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 405 / صحيح ابن حبّان، ج 15، ص 365)

قسم دوم از روايات پيامبر صلي الله عليه و آله در خصوص جنگ و قتال با حضرت است كه از روايات پيشين خاص تر و شفّاف تر است. روايات فراواني از پيامبر گزارش شده كه در آن ها جنگ با حضرت علي عليه السلام جنگ با خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله توصيف شده است. «حربُكَ يا عليٌّ حرب اللهِ و سلم عليٍّ سلم الله»؛ «حربَكَ يا علي، حربي و سلمُك يا علي سلمي.»( الامالي، ص 149و 146/ جامع الاخبار، ص 51 / شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 221)

پيامبر صلي الله عليه و آله در روايتي جنگ كنندگان با حضرت علي عليه السلام پس از وفات خود را از اصحاب آتش شمرده است.( الامالي، ص 364 / تفسير فرات، ص 477)

از روايات خاص و شفاف پيش گويانه پيامبر، روايت مربوط به جهادهاي سه گانه حضرت علي عليه السلام با به ظاهر مسلمانان و تعيين نام هاي آنان به اسامي «ناكثان»، «قاسطان» و «مارقان» است كه جاي هيچ گونه شبهه در حق بودن جبهه امام عليه السلام و باطل بودن دشمنان وي باقي نمي گذارد: «يا علي، ستقاتلكَ الفئةُ الباغيةُ و انت علي الحقِّ فمن ينصرك يومئذٍ فليس منّي.»( تاريخ دمشق، ج 42، ص 473 / كنزالعمال، ج 11، ص 613)

پيامبر در روايتي خطاب به امّ سلمه، همسر خويش، اسامي مخالفان و جنگ كنندگان با حضرت را چنين معرفي مي كند: «يا امّ سلمة، هذا [علي] والله، قاتل القاسطين و الناكثين و المارقين بعدي.»( تاريخ دمشق، ج 42، ص 470 / المناقب، ص 190 / البداية و النهاية، ج 7، ص 306 / كشف الغمة، ج 1، ص 126 / الغدير، ج 3، ص 188)

در روايت ديگري، پيامبر خصوصيات بيش تري از اسامي مزبور ارائه مي دهد و در پاسخ سؤال امّ سلمه، كه اين سه گروه مخالف كيستند، فرمود: «ناكثان» كساني هستند كه در مدينه با حضرت بيعت مي كنند، اما در بصره آن را مي شكنند، «قاسطان» معاويه و اصحابش در شام هستند. اما «مارقان» اصحاب نهروان هستند.( الامالي، ص 464 / شيخ طوسي، الامالي، ص 425 / احتجاج، ج 1، ص 462)

رواياتي به اين مضمون از صحابه معتبر و بزرگ ديگري مانند عمارياسر و ابوايّوب انصاري گزارش شده اند كه تفصيل آن را بايد در جاي خود پي گرفت.( المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 150 / تاريخ دمشق، ج 42، ص 472 / شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 21)

2. عنوان «ياغي» و «محارب»: دومين دليل بر مشروعيت جهادهاي امام عليه السلام صدق عنوان «ياغي» و «محارب» به هر سه گروه مخالف و جنگ طلب است؛ زيرا حكومت حضرت با بيعت مردم تشكيل شد و يك حكومت كاملاً الهي و مردمي بود و هرگونه مخالفت و برافراشتن پرچم سركشي و عناد و خارج شدن از اطاعت آن عنوان «ياغي» و «محارب» خواهد داشت.

صدق عنوان «ياغي» و «محارب» بر ناكثان روشن است؛ چرا كه آنان با نقض بيعت خود و تشكيل گروه هاي مخالف مسلّح و تسخير شهر بصره و كشتن مأموران حكومتي حضرت، عملاً راه بغي و طغيان و جنگ با حكومت مشروع وقت را پيش گرفتند.( تاريخ طبري، ج 4، ص 462 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 316 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 83 / شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 320) اما صدق عنوان «بغي» و «محارب» در دو گروه ديگر در ادامه بحث ثابت خواهد شد.

3. تأخير جنگ و اتمام حجّت: شايد كسي كه اهل تاريخ نباشد، چنين توهّم كند كه حضرت با مشاهده طغيان و شورش ناكثان، فورا جهاد و جنگ با آنان را آغاز كرد و در يك فرصت مناسب، دست به كشتار آنان زد. اما صفحات تاريخ خلاف آن را گواهي مي دهند. مطابق گزارش هاي موثّق تاريخي، حضرت مي كوشيد با استفاده از راهكارهاي گوناگون پيمان شكنان و شورشيان را وادار به ترك سركشي و تسليم كند. از اين رو، پيك هاي متعددي مثل ابن عباس را به سوي عايشه، طلحه و زبير گسيل داشت تا با اندرز و يادآوري پيش بيني هاي پيامبر صلي الله عليه و آله ، آنان را از جنگ منصرف سازد.( نهج البلاغه، نامه54 و خطبه 31/ الجمل، ص 313/ الامامة والسياسة، ج 1، ص 90)

حضرت پس از يأس از موفقيت پيك ها، خود شخصا به لشكر دشمن رفت و به مذاكره با طلحه و زبير پرداخت كه تنها رهاورد آن برگشت زبير از ميدان كارزار بود.( مروج الذهب، ج 2، ص 371 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 92 / تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 182) اما بقيه لشكر در عزم خود راسخ ماندند.

با وجود اين، حضرت دست به حمله نزد و سه روز براي جبهه مقابل مهلت تعيين كرد، اما دشمن بر جنگ خود مصمم بود، به گونه اي كه چندبار به لشكر حضرت هجوم برد. حضرت باز هم دستور حمله صادر نكرد، تا آن جا كه حتي مورد اعتراض فرماندهان خود مانند ابن عباس قرار گرفت.( محمدبن جرير طبري، تاريخ طبري، ج 4، ص 509 / ابن كثير، الكامل في التاريخ، ج2،ص350/ مروج الذهب،ج2، ص 370) امام عليه السلام به عنوان آخرين روزنه براي ترك جنگ، به يكي از اصحابش قرآني داد تا از دشمن بخواهد كه كتاب الهي را به عنوان داور و حكم بپذيرند. اما دشمن، حامل قرآن را به شهادت رساند.( خوارزمي، المناقب، ص 186 / الفتوح، ج 2، ص 472 / ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 111) بدين سان، همه روزنه هاي اميد و نجات را بر روي خود بست.

4. اعترافات بزرگان اهل سنّت: هرچند برخي از اهل تسنّن در مشروعيت جهاد حضرت با ناكثان دچار ترديد و شبهه شدند، اما بزرگانشان حضرت را در جنگ هايش محق و مصيب و مخالفانش را ياغي و اهل آتش توصيف كردند كه مي توان به ابوحنيفه، عبدالقاهر جرجاني، ابن كثير، ابي المعالي، ابن حجر و ديگران اشاره كرد.( براي توضيح بيش تر ر.ك: موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج 5، از ص 58 تا 62)

جنگ دوم. جنگ صفين (جهاد با قاسطان)

معاويه توسط دو خليفه پيشين، به حاكميت منطقه شام (سوريه) برگزيده شد و يك حكومت قدرتمند و خودمختار تشكيل داده بود. پس از قتل عثمان و گرفتن زمام خلافت توسط حضرت علي عليه السلام ، معاويه انتظار داشت كه آن حضرت حكم حكومت وي را در شام تأييد و امضا كند.( نهج البلاغه، نامه 17) از سوي ديگر، به دليل اعمال فاسد خود و چپاول حقوق مردم احتمال مي داد كه حضرت وي را از حكومت شام بركنار كند و همچنين علاوه بر آن پس از قتل عثمان، هوس خلافت در سر داشت. از اين رو، براي به دست گرفتن برگ هاي برنده سياسي اجتماعي حكومت، راضي به كشته شدن عثمان توسط ياران و دوستان علي عليه السلام شد و خود عمدا به ياري عثمان در شكستن حلقه محاصره وي نشتافت تا با قتل وي توسط ياران امام عليه السلام ، معاويه آن حضرت را مسؤول اصلي قتل خليفه معرفي كند.

حضرت در اوايل حكومت خود، با فرستادن نمايندگاني به سوي معاويه، از او خواست با حضرت بيعت كند و در اولين فرصت، شام را ترك كرده، به سوي حضرت بشتابد.( نهج البلاغه، نامه 75 / شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 230) اين كار براي معاويه گران تمام مي شد؛ چرا كه مساوي با از دست دادن حكومت چندين ساله خود بر شام بود. از سوي ديگر، نمي توانست در اولين فرصت براي حضرت جواب منفي بفرستد و بدين وسيله، سرپيچي و طغيان خود را نشان دهد؛ او در آن زمان آمادگي لازم براي جنگ با امام عليه السلام را نداشت.

معاويه دست به شيطنتي سياسي زد و با تأخير در پاسخ امام عليه السلام (تاريخ دمشق، ج 59، ص 131 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 115 / تاريخ طبري، ج4،ص443/ الكامل في التاريخ،ج2،ص 310) و نگه داشتن نماينده حضرت (جرير) در مدتي طولاني در شام، توانست با مذاكره با مشاوران خود مانند عمروعاص، لشكر خود را براي مقابله نظامي با حضرت آماده كند.( وقعة صفين، ص 34 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 61) بدين سان، با سرپيچي معاويه از حكم حضرت، جنگ در شوّال سال 36 ق، يعني چهارماه پس از پايان جنگ جمل، آغاز شد.

مشروعيت جنگ صفين

از مطالب گذشته حقّانيت و مشروعيت جهاد حضرت با معاويه روشن شد، در اين جا به ادلّه ديگري اشاره مي شود:

1. روايات پيامبر: در تحليل مشروعيت جنگ جمل، روايات پيامبر مبني بر حقّانيت جبهه حضرت و باطل و دشمن خدا و رسول خدا بودن جبهه مقابل حضرت گذشت. علاوه بر روايات مزبور، پيامبر به صراحت و به طور خاص، درباره حكم راني معاويه و جلوس وي بر منبر رسول خدا هشدار داده و از امّت خويش خواسته بود كه در اين صورت، به قتل معاويه دست بزنند: «اذا رأيتم معاوية يخطب علي منبري فاقتلوه.»( وقعة صفين، ص 221 / تاريخ دمشق، ج 59، ص 157) واضح است كه با عدم صلاحيت معاويه براي تصدّي مقام موعظه و تبليغ دين، عدم صلاحيت وي بر تصدّي مقام خلافت، كه جانشيني پيامبر به شمار مي آيد، روشن تر مي شود و هرگونه كوشش وي دراين راه، مانند عدم واگذاري شام به امام صلي الله عليه و آله و جنگ با حضرت باطل و ظالمانه خواهد بود.

2. ياغي بودن معاويه: دومين دليل بر باطل بودن جبهه معاويه، طغيان و نافرماني وي از خليفه مشروع و مردمي است. حضرت وقتي تمامي حاكماني را كه عثمان نصب كرده بود، بركنار ساخت، همه آن ها از عزل حضرت تبعيت كردند، اما تنها معاويه بود كه به بهانه خون خواهي عثمان، نه تنها مانع بيعت مردم شام براي حضرت شد، بلكه با تبليغات و شگردهاي خاص، احساسات مردم را عليه امام عليه السلام تهييج كرد.

3. شهادت عمّار ياسر: در روايات متعددي از رسول خدا، پيش بيني شده بود كه عمّار ياسر را گروه «باغي» در ميدان نبرد به شهادت خواهند رساند: «تقتلك الفئة الباغية.»( صحيح بخاري، ج1، ص172/ صحيح مسلم، ج4، ص 2235/ مسنداحمدبن حنبل، ج2،ص 654)

عمّار ياسر، كه در جنگ جمل و صفيّن از ياران نزديك امام بود، در صفيّن توسط لشكر معاويه به شهادت رسيد. شهادت وي «گروه باغي» را مشخص كرد. با شهادت عمّار و پخش خبر آن در لشكر معاويه، جبهه وي دچار ترديد و اضطراب در حقّانيت خود شد؛ زيرا آنان خود را مصداق حديث پيامبر صلي الله عليه و آله مي يافتند.

اما معاويه دست به فريب لشكر خود زد و با اين بهانه كه قاتل عمّار كسي است كه وي را به ميدان جهاد فرستاده، توانست اذهان جاهلانه و ساده لوحانه لشكر خود را توجيه كند.( الكامل في التاريخ، ج 2، ص 382 / تاريخ طبري، ج 5، ص 41)ولي مضحك بودن توجيه معاويه بسيار روشن است و به تعبير امام عليه السلام در اين فرض، بايد پيامبراكرم صلي الله عليه و آله را نعوذبالله قاتل حمزه تلقّي كرد.( شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 334)

جنگ سوم. جنگ نهروان (جهاد با مارقان)

در سال 38 ق و به فاصله يك سال از جنگ صفيّن، سومين و آخرين جهاد حضرت با گروه خوارج در منطقه «نهروان» آغاز شد. خوارج يا مارقان از مسلمانان ظاهربين، قشري و سطحي نگر و به اصطلاح خشك مقدّس و متحجّر بودند كه به اعمال ظاهري شريعت مانند نماز و روزه، اهتمام بيش تري مي دادند، اما قدرت تحليل گوهر دين و احكام آن و همچنين مسائل سياسي و اجتماعي را نداشتند. شاهد آن فريب خوردن آنان از حيله معاويه در جنگ صفيّن در بالا بردن قرآن بر سرنيزه ها در لحظه شكست است كه امام عليه السلام را تهديد كردند كه بايد با معاويه صلح كند، وگرنه جانش در خطر خواهد بود.

ريشه و خاستگاه تفكر مزبور در عصر پيامبر صلي الله عليه و آله ضبط شده است؛ وقتي آن حضرت غنايم جنگي را تقسيم مي كرد، براي تشويق مشركان تازه مسلمان، به آنان مقداري سهم بيش تري اعطا كرد. اين تقسيم حضرت مورد اعتراض حرقوص، از بنيانگذاران خوارج، قرار گرفت و پيامبر را متهم به عدم رعايت عدالت كرد. حضرت در پاسخ وي فرمود: اگر عدالت پيش من نباشد، در كجا خواهد بود؟ نكته مهم، هشدار حضرت است كه فرمود: وي (حرقوص) پيرواني خواهد داشت كه در امر دين تعمّق و تعصّب جاهلانه خواهند داشت. آنان از دين خارج مي شوند؛ مانند خارج شدن تير از كمان، «يمرّقون من الدين كما يمرق السَّهم من الرمية.» (صحيح بخاري، ج3،ص1321/ صحيح مسلم، ج 2، ص 774)

اما ظهور خوارج به صورت يك گروه رسمي و مخالف مربوط به جنگ صفين و پذيرش حكميّت از سوي حضرت مي شود كه تحت اكراه و فشار خود خوارج انجام گرفت. خوارج پس از پذيرش حكميّت و صلح بامعاويه، به اشتباه و گناه خويش پي بردند و براين اعتقاد شدند كه حكميّت يك گناه و موجب كفر است و حكمي و حاكمي جز خدا نيست: «ان الحكمُ الا للّه.» آنان خود از گناه خويش توبه كردند و از امام عليه السلام خواستند كه وي نيز از گناه خويش (پذيرش حكميّت) توبه كند و در صورت عدم توبه، گناه كار و كافر خواهد ماند. پس از پذيرش حكميّت، دو لشكر امام عليه السلام و معاويه عرصه جهاد را ترك كردند، اما گروهي از مخالفان حكميت قريب دوازده هزار نفر از جبهه حضرت منشعب شده، در ناحيه اي به نام «حروراء» و «نخيله» مستقر شدند.( تاريخ طبري، ج 5، ص 63 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 293 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 210) آنان به عنوان اعتراض، به نماز جماعت امام عليه السلام حاضر نمي شدند و با دادن شعارهاي تند عليه حضرت و چه بسا تكفير وي، مخالفت خود را اظهار مي كردند.( مروج الذهب، ج 2، ص 406 / تاريخ طبري، ج 5، ص 73 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 398)

امام عليه السلام همه اين اعتراضات را ناديده مي انگاشت و با كرامت علوي خود، حقوق آنان را از بيت المال به همان شكل سابق خود مي پرداخت(تاريخ طبري،ج5، ص 73 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 398) و مي كوشيد با ملاقات خصوصي خود با سران خوارج و اعزام نمايندگان خويش به سوي آنان، به راهنمايي و هدايت آنان دست يازد.( نهج البلاغه، نامه77، خ121/ شرح نهج البلاغه،ج2،ص 275) حضرت در اين راه به موفقيت هايي دست يافت اما جنگ و جهاد مرحله آخرين بود كه در اين جا به علل شروع آن و همچنين مشروعيت جهاد حضرت با چنين انسان هايي كه به ظاهر اهل عبادت و زهد بودند، اشاره مي شود:

علل شروع جنگ نهروان و مشروعيت آن

در تبيين علل شروع جنگ، به نكات ذيل اشاره مي شود:

1. تشكيل گروه هاي براندازي: در پيش ذكر شد كه امام عليه السلام مدارا و تساهل با خوارج را منوط به عدم اقدام عملي و مسلّحانه عليه حكومت خويش كرده بود. اما خوارج بر اظهار و تبليغ عقيده فاسد خود و همچنين اهانت و تكفير بر حضرت بسنده نكردند، بلكه با تشكيل گروهي مسلّح و انتخاب عبدالله بن وهب به عنوان رهبر خود و بيعت با او، درصدد براندازي و يا دست كم آسيب وارد كردن بر نظام علوي برآمدند و براي پيشبرد نقشه خود در منطقه اي به نام «نهروان» قرارگاهي تشكيل داده، دست به نامه نگاري ها و دعوت از ديگر گروه ها و اشخاص همفكر در شهرهاي گوناگون زدند.( تاريخ طبري، ج5،ص 74 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 398)

روشن است كه هيچ حكومتي نمي تواند به مخالفان خود اجازه تشكيل گروه هاي براندازي و به اصطلاح «كودتا» بدهد. از اين رو، خوارج با اين اقدام خود، يك گام به سوي خشونت و جنگ برداشتند.

2. كشتار شيعيان و ايجاد اغتشاش: از آن جا كه خوارج، امام عليه السلام و شيعيان وي را به دليل پذيرش حكميّت كافر مي دانستند، خونشان را حلال برمي شمردند و با اين نظر خود دست به قتل هاي متعددي زدند. آنان در اين اقدامات گستاخانه خود، به زن و مرد و بچه رحم نكردند؛ چنان كه عبدالله بن خباب و همسر حامله اش را سر بريدند و سه زن ديگر از قبيله «طي» را به قتل رساندند.( مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 452 / تاريخ طبري، ج 5، ص 81 / تاريخ بغداد، ج1،ص205/ الكامل في التاريخ،ج2،ص 43)

اخبار مزبور در حالي به حضرت رسيد كه آن حضرت با لشكرش در راه جنگ دوم با معاويه بود. حضرت براي تحقيق از صحّت و سقم اخبار مزبور و وضعيت خوارج، پيك مخصوصي به نام حارث به سوي آنان گسيل داشت كه برخلاف انتظار و آداب جنگي، كه نمايندگان از مصونيت برخوردارند، خوارج سفير حضرت را نيز به شهادت رساندند.

3. عدم تحويل قاتلان: با وجود اين، حضرت باز به مدارا با خوارج پرداخت و به جاي شروع جنگ، از آنان خواست فقط قاتلانِ مقتولان بي گناه را به حضرت تحويل دهند تا به مجازات قصاص برسند. خوارج به اين حداقل درخواست حضرت وقعي ننهادند و همگي خودشان را قاتل معرفي كردند و گستاخانه تأكيد نمودند كه ما خون آنان و حتي شما را براي خودمان مباح مي دانيم.( تاريخ طبري، ج 5، ص 82 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 168)

4. احتمال حمله به مردم بي دفاع: لشكريان حضرت، كه با تجهيزات و آمادگي كامل در حال حركت به سوي جنگ با معاويه بودند، با مشاهده اين اوضاع و شنيدن اخبار قتل هاي زنجيره اي كه شامل زن و بچه نيز مي شد، نمي توانستند خانواده هاي خود را در كوفه، در كنار قرارگاه خوارج، گذاشته و با آرامش خاطر به جنگ با شاميان در مسافت هاي دور بپردازند؛ چرا كه امكان اين وجود داشت كه خوارج از عدم حضور امام عليه السلام در كوفه و اشتغال لشكر به جنگ با معاويه، از فرصت استفاده كرده، به كوفه حمله نمايند و مردم آن را بكشند. بر اين اساس، لشكر از حضرت درخواست نمود كه نخست مانع خوارج را از سر راه خود بردارند تا آنان با خيال آسوده به جنگ با معاويه بپردازند.( تاريخ طبري، ج 5، ص 82 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 168) .

با وجود ارتكاب انواع قتل و راه زني از سوي خوارج، حضرت باز مي كوشيد با آنان با صلح و مدارا رفتار كند و از جنگ جلوگيري كند. حضرت براي نيل به اين هدف مقدّس، پيك هاي متعدد و معتبري مانند ابن عباس به سوي قرارگاه آنان فرستاد.( نهج البلاغه، نامه 77 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 310/ تاريخ طبري، ج 5، ص 65 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 393) حضرت براي اتمام حجّت، غلام خود را به سوي خوارج فرستاد و از او خواست كه از خوارج علت خروجشان را بپرسد، در حالي كه او با آنان رفتار عادلانه دارد و سهمشان را از بيت المال مي پردازد و به بزرگ و كوچكشان احترام مي گذارد.( الفتوح، ج 4، ص 261)

نكته قابل تأمّل جواب خوارج است كه تصريح كردند اجتماعشان در آن منطقه صرفا براي جهاد و جنگ با حضرت است و هدفي جز اين ندارند. بدين سان، خوارج تمامي راه هاي صلح و مذاكره را بستند.

امام عليه السلام باز به اين پاسخ ها قانع نشد و براي اتمام حجّت و هدايت، خود شخصا دو مرتبه به مقرّ خوارج رفته، به سخنراني پرداخت(نهج البلاغه، خطبه 121 و 127 و 177 / تاريخ طبري، ج 5، ص 84 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 404) و در آخر خطبه خود، تصريح كرد كه اگر بتوان يك اصل و خصلتي را پيدا كرد كه عامل وحدت كلمه و ترك مخاصمه بين دو گروه گردد، بدان عمل و از جنگ امتناع خواهد كرد.( شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 275) حاصل وعظ و سخنراني حضرت، هدايت و نجات قريب دو هزار تن بود.( نهج البلاغه، خطبه 121)

با مأيوس شدن حضرت از هدايت خوارج، حضرت هنگام شروع جنگ، پرچمي به دست ابوايوب انصاري، صحابه معروف پيامبر صلي الله عليه و آله ، داد تا هركس در زير آن پرچم قرار گيرد يا خود را از قرارگاه خوارج جدا كند و به كوفه يا مدائن حركت كند، در امان خواهد ماند. در پرتو امان علوي، قريب پنج هزار تن از لشكر خوارج منشعب شدند و بعضي به جبهه امام عليه السلام پيوستند و بعضي ديگر راه كوفه يا مدائن را پيش گرفتند. تنها يك گروه لجوج و كج فهم قريب 2800 نفر باقي ماند كه از تصميم خود مبني بر ترك جنگ منصرف نشد.( تاريخ طبري، ج 5، ص 86 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 405 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 169) بنابراين، بايد گفت: جنگ نهروان يك جنگ تحميلي براي امام عليه السلام بود و حضرت مي كوشيد با راهكارهاي گوناگون از وارد شدن در عرصه جنگ اجتناب كند كه متأسفانه تحجّر و قشري بودن انديشه خوارج مانع آن شد.

5. روايات پيامبر: آخرين نكته در تأييد مشروعيت حكومت امام عليه السلام ، روايات متعدد پيامبراكرم صلي الله عليه و آله است. قسم اول روايات مطلقي بود كه جبهه حضرت را «جبهه حق» و جبهه مخالف را «جبهه باطل» و جنگ با حضرت را جنگ با خدا و رسول خدا توصيف مي كرد كه تفصيل آن ها گذشت. قسم دوم روايات خاصي است كه با تعيين و مشخص كردن نام خوارج به عنوان «مارقان» و مكان جنگ (نهروان) بهترين دليل بر حقّانيت جبهه حضرت در اين نبرد است.

در روايات متعددي پيامبراكرم صلي الله عليه و آله از مقاتله امام عليه السلام با سه گروه (ناكثين، قاسطين و مارقين) خبر داده است. امّ سلمه از مشخصات سه گروه مزبور از پيامبر پرسيد و حضرت مارقين را بر اصحاب نهروان تطبيق كرد: «قلتُ من المارقون؟ قال صلي الله عليه و آله : اصحاب النهروان.»( معاني الاخبار، ص 204)

از شواهد ديگر، اخبار و پيش بيني هاي غيبي پيامبر و امام عليه السلام درباره وضعيت نهايي خوارج است. در روايات آمده است كه در ميان كشته شدگان خوارج، فردي يافت مي شود با دو پستان(مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 191 / البداية و النهاية، ج 7، ص 294 / تاريخ بغداد، ج 7، ص 237 / صحيح مسلم، ج 2، ص 749 / تاريخ طبري، ج 5، ص 88؛دو پستان كه عربي آن ذوالثديه است [اولي پستان عادي و دومي دست كوچك اضافي به صورت پستان.])

از ديگر اخبار غيبي امام عليه السلام خبر از شهادت نُه تن از لشكر خود و فرار ده تن از لشكر مقابل است كه پس از پايان جنگ، صدق هر دو خبر روشن شد.( (.ك: شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 273 / كشف الغمّة، ج 1، ص 267؛ نكته قابل ذكر درباره منابع، اين كه در نقل احاديث و گزارش هاي تاريخي، نگارنده از مجله معرفت، شماره 65، مقاله محمد حسن قدردان قراملكي، و نيز موسوعة الامام علي بن طالب، نوشته محمد ري شهري استفاده برده است.)


یکشنبه 24 اسفند 1393 - 13:22
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از admin به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sajjad &
sajjad آفلاین



ارسال‌ها : 1
عضویت: 24 /12 /1393
تشکرها : 1

پاسخ : 1 RE جنگ های امام علی(ع)

تشکر خیلی مفید بود


یکشنبه 24 اسفند 1393 - 13:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :